شرلوک هلمز


ایا شما جاستین تیمبرلیک را می شناسید؟نه خب متن یکی از اهنگاشو در ادامه نوشتم خوشتون اومد نظر بدین تا لینک دانلودشو بذارم


ادامه مطلب
نويسنده: jesika klaithorn | تاريخ: چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

معرفی

دوستان عزیزم من در این وبلاگ سعی کرده ام نه تنها در باره ی کاراگاهان بلکه درباره ی قاتلان و همینطور کتاب ها ورمان های پلیسی وجنایی که به ان ها علاقه مند هستم مطالبی یادداشت کنم .امیدوارم از ان ها لذت ببرید. در ضمن از دوستان عزیزی که از این وبلاگ دیدن می کنند تقاضا دارم در نظر سنجی شرکت کنند یا نظرشان را اعلام نمایند .در ادامه می گویم مطلب بعدی درباره پروفسور موریارتی دشمن درجه یک هلمز است و امید وارم از ان استفاده نمایید.

.با تشکر فراوان

نويسنده: jesika klaithorn | تاريخ: شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شرلوک هلمز

  همه ی شما شرلوک هلمز کاراگاه معروف را می شناسید.حداقل یکی از فیلم ها ویا کتاب های مربوط به وی را دیده اید     

 

واما من سعی دارم نکاتی درباره وی مطرح کنم که شاید کمتر شنیده باشید.

هلمز در یورکشایر به دنیا امد ودر لندن همراه با هم خانه و هم کارش در خانه ای دو طبقه در خیابان 221 بیکر زندگی  می کرد .خانم هادسون صاحب خانه ان ها در طبقه ی بالا ی خانه ان دو منزل داشت وبه گفته هلمز سالیانه مقدار کمی را به عنوان اجاره دریافت می کرد.در کتاب اتود در قرمز لاکی که اولین داستان نوشته شده ی ارتور کانن دویل مربوط به هلمز است واتسون که به دلیل برخورد گلوله ی جزیل (نوعی گلوله که در افغانستان به کار می رفت) به شانه ی چپ ویا احتمالا به پای راست از ارتش اخراج شد به لندن آمده است وبه دلیل کمبود پول برای خرید خانه وبه کمک یکی از دوستان قدیمی اش(به نام استامفورد) با هلمز اشنا می شود.این کتاب به دلیل توصیف دقیق  اشنایی ان دو در خور توجه است.

ازمایشگاه تالار بزرگی بود مملو از بطری هایی که به ردیف چیده شده بودندویا اینجا وانجا پخش وپلا شده بودند.فقط یک دانشجو در ان تالار بود و او هم روی میزی در فاصله دور خم شده وغرق کارش بود.صدای قدم های ما را که شنید سر بلند کرد وبا فریاد شادمانه ای از جا جهید.لوله ای در دست داشت و به طرف ما دوید:پیدایش کردم پیدایش کردم یک معرف پیدا کردم که هموگلوبین ان را ته نشیین می کند.

اگر معدن طلا هم پیدا کرد ه بود امکان نداشت این گونه خوشحال باشد.استامفورد ما را به هم معرفی کرد:اقای شرلوک هلمز.دکتر واتسون.

هلمز با قدرتی که از او به نظرم بعید می امد دستم را گرفت و ان را فشرد: حالتان چطور است تصور می کنم در افغانستان بوده اید.

این قسمت از کتب ازمایشگاهی را توصیف می کند که هلمز در ان کار می کرده و از این جا بود که واتسون متوجه شد که با چه انسان عجیبی هم خانه شده.وبعد از مدتی وی درد ورنج سال های جنگ را فراموش کرده و همراه با هلمز به حل مسائل جنایی می پردازد .قدرت خارق العاده هلمز در حل این مسائل با کمک قوه ی استنتاج به گونه ای بوده که اغلب واتسون وسایرین را به تعجب وا می داشته است .او با استفاده از قدرت استنتاج قادر به حل تقریبا هر نوع مسئله ای بوده وبه گفه واتسون فقط در 2 مورد شکست خورد.

زندگی با هلمز کار دشواری نبود.ادم بی سرو صدایی بود و عادت های عادی ومتعارفی داشت.به ندرت اتفاق می افتاد که بعد از ساعت ده شب بیدار باشد و صبح ها بلا استثنا قبل از بیدار شدن من صبحانه اش را تمام کرده بود.گاهی در ازمایشگاه شیمی وگاهی هم در تالار تشریح مشغول به کار بود وگاهگداری به پیاده روی های طولانی می رفت واز پایین ترین نقاط شهر سر در می اورد .اما گاهی هم دچار حالت انفعال می شد ویکسره چندین روز روی کاناپه اتاق نشیمن دراز می کشید واز صبح تا شب به زحمت چند کلمه ای از دهانش بیرون می امد. دانش گسترده ای در خواص مواد وغیره داشت اما بی اطلاعی اش هم همان قدر گسترده بود.وقتی جمله ای از کارلایل برایش نقل کردم در نهایت ساده دلی پرسید او کیست ولی تعجبم زمانی به اوج رسید که فهمیدم از نظریه ی کوپرنیک و ترکیب منظومه ی شمسی بی اطلاع است! و او گفت : انگار خیلی تعجب کرده ای وحالا نهایت سعیم را می کنم که فراموشش کنم. و بعد ها نقل کرد که: مغز انسان مانند انباری کوچکی است وادم باید چیز هایی در ان بریزد که ان ها را لازم دارد.

ولی البته هلمز عادت های بسیار عجیبی داشته که واتسون در کتاب های بعدی ان ها را بازگو می کند.مثلا وقتی هلمز برای مدت طولانی مشغول پرونده ی مهمی نمی شده به مواد اعتیاد اور روی می اورده است.در کتاب "زندگی خصوصی شرلوک  هلمز"واتسون از این گله می کند که هلمز روزی 5 بار محلول مرفین 5%  مصرف می کرده است.

هلمز تو برای این به دوستی من ارج می نهی چون از این طریق به منبع قابل قبولی از مواد مخدر دست می یابی.

 

_مزایای دیگرت را دست کم نگیر دوست من.

وبعد در حالی که هلمز سرنگ را در بطری مرفین فرو می کرد  واتسون فریاد زد:

نیروی خود داری  ات کجا رفته هلمز؟

_سوال خوبی است.

_از خود شرم نمی کنی؟

_چرا ولی این ماده ان را کاملا برطرف می کند.

و البته بعد ها هلمز لب به شکات باز می کند که واتسون او را معتادی توصیف می کند که هیچ امیدی به نجات او نمی رود ومی گوید:

واتسون عزیزم من مانند ماشین مسابقه ای هستم که چون نمی تواند کاری را که برای ان ساخته شده انجام دهد خود را نابود می کند.

به گفته ی واتسون هلمز به راحتی می توانسته چهره اش را به گونه ای تغییر دهد که به راحتی می توانسته  افراد را تعقیب کند.

او ان چنان در تغییر قیافه ماهر بود که گاهی من هم قادر به تشخیص وی نبودم گاهی چهره اش مانند یک سرخپوست بی روح می شد .

البته شرلوک هلمز گاهی برای حل مسائل به ماموران اسکاتلندیارد کمک می

 کرد وبعد از انجام موفق مسئله جنایی هیچ اسمی از وی برده نمی شد و

هیچ دستمزدی دریافت نمی کرد.وقصد او فقط لذت از حل این ماجرا ها بود

در پایان ماجرای نشانه چهار واتسون می گوید:

_هلمز از این ماجرا زن مهربانی نصیب من و اعتبار و ارزش زیادی نصیب لسترید و اسکاتلندیارد شده است .ولی به تو چه می رسد؟

_من هنوز یک فنجان قهوه برای خوردن دارم!

به نظرم شخصیت شرلوک هلمز دارای خصوصیات بسیار قابل توجهی ایست که شاید نتوان ان ها را در افرادی که به طور روزمره می بینید مشاهده کنید.به عنوان مثال ایا شما کسی را می شناسید که با نگاه کردن به کیف پولتان بفهمد در چند روز اخیر به مسافرت رفته بودید؟


ادامه مطلب
نويسنده: jesika klaithorn | تاريخ: جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |